تاريخ : چهار شنبه 29 خرداد 1392
| 2:1 | نويسنده : اشک شب
تنها ترین تنها منم
پسری هستم از جنس تنهایی که
چشمانی منتظر دارد و زخمهای زمانه بر قلبش،
حکم مرگ را برایش صادر کرده است...
یه عمر تنهام خودم خبر ندارم
دلم خیلی گرفته
نمیدونم چرا ولی احساس خوبی ندارم.
دلم میخواد از این جا فرار کنم و برم یه جای دور ...
جایی که هیج کس من رو نشناسه ...
هیچ کس نباشه ...
سکوت و سکوت و سکون ...
دلم می خواست کسی پیدا بشه و طاقت شنیدن این همه درد رو داشته باشه ...
این همه فکر واسه یه ذهن کوچیک ...
این همه درد ...این همه کلمه ی نگفته ...
این همه سکـــــــوت ...
نظرات شما عزیزان:
خیلی خوشکل شده امیدوارم بهترترررربشه,عزیزم.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
سلام داداش احسـاس وب قشنگی داری موفق باشی..gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)