خوشبختی هایم را با عجله در سرنوشتم نوشته بودند...
بد خط بود!!!
روزگار نتوانست ان هارا بخواند..........
این روز ها خیلی ها زندگی نمی کنند !
فقط ادامه می دهند !
دیـشـب خـدا آهـسـتـه درِ گـوشـم گـفـت:
دیــــــگـــــه بـــَـســــــه...
بـاران از اشــک هــایــت خــجــالــت مـی کــشــد..
چه چیز در این جهــــان...
غریبانه تر ازمردی استــــ...
که تنهـــــــایی اش را بغل میکند و میپوسد...
اما...
حاضر نیست دیگر...
کسی را دوست داشته باشد...
دیگر رقص نمیخاهم..........
دنیا تمامش کن تا سازت را نشکسته ام!!!
اگر گریــه نمیکنـــم فکــر نکن از سنگـــــم !
مــن مـــــرد هستم …
تنهـاییــ قـدم زدنم از گریـه کردنـ دردنـاکــــ تـــر استـــ
وقـتـی ..
خــواب ..
بــــرایِ فــــرار از “بیــــداری” بـــاشـد !
تمــــــام شـــده ای !
بیشمارند آنهایی که نامشان آدم است...
ادعایشان آدمیت... کلامشان انسانیت...
رفتارشان صمیمیت... ...
من دنبال کسی میگردم که...
نه آدم باشد،
نه انسان،
نه دوست و رفیق صمیمی...
تنها صاف باشد و صادق...
پشت سایه اش خنجری نباشد برای دریدن...
هیچ نگوید...
فقط همان باشد که سایه اش میگوید....
صاف و یکرنگ...
اگر روزی در نبودم داستانم را به کسی گفتی بگو:
بی کس بوداما کسی را بی کس نکرد.
تنها بود اما کسی را تنها نگذاشت.
دلشکسته بود اما دل کسی را نشکست.
کوه غم بود ولی کسی را غمگین نکرد.
وشاید بد بود ولی برای کسی بدی نخواست...
ســـــــــیگارم کــــــام میدهد....
تا صبح پــــــــــیرهن سفیدش را بَرای مَــــــن میسوزاند
و مَن از لَـــبانش بوسه ها میگیرم....
چه لذتــــــــی دارد این عشقبـازی....
او از جــــــــان مایه میگذارد....و مَـــــــن از عمر
برای بعضی دردها نه میتوان گریه کرد
نه میتوان فریاد زد
برای بعضی دردها فقط میتوان
نگاه کرد ٬لبخند زد
و بی صدا شکست ...